افشین سنگ چاپ و بهار حقیقی. یکشنبه بیست و سوم مهر 1391. فعاليتهاي افشين سنگ چاپ و بهار حقیقی در سال 1391. تدريس در موسسه ي نگاه نو در شهر اهواز. بازي در سريال هشت بهشت. آقاي حسين تبريزي و آقاي سعيد عالم زاده. و تهيه كنندگي آقاي امير حسين شريفي. به كارگرداني آقاي تاجبخش فنائيان. به كارگرداني احمد حسين خاني. شنبه بیست و سوم مهر 1390.

خدایا به امید تو - وب نوشته های هستی. زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود. و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. و پرواز را یاد بگیر. برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان. دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.

تسلط پیدا کردن بر رفتار خاص. پله پله تا ملاقات خدا. یک قلب پاک از تمام معابد جهان زیباتر است. دست نوشته های یک جادوگر. سایت دست نوشته های یک جادوگر. بشنو از نی چون حکایت میکند. تسلط پیدا کردن بر رفتار خاص.

کپي برداري از این مطالب پاشيدن رنگ خدا است به زندگي ديگران. این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک . این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاه دور .

لطفا بی اجازه وارد نشوید! این چهار دیواری تا مدتی به پنجره نیاز ندارد. پنالتی حق ایران بود تو مشت ایران بود. بعضی وقتا مهم نیس با کی فقط میری که خوش بگذرونی. در اینکه عادت کردین هرازچندگاهی میاین زندگیمو به گه میکشین شکی نیست. من خط چشم دوس ندارم نکشیدم.

با یه فنجون چای کیسه ایی زعفرونی سحر خیز که الحق خود جنسه! و آخرین تارت موزی که موجود بود و گذاشتم گرم شده نشستم پشت این پنجره ی چند اینچی. یک ساعت و ده دقیقه ساز تمرین کردم و این روزها کم کم حرف های استادم برام پر رنگ تر میشه.

چهارشنبه بالاخره رفتم سونوگرافی و جنسیت نی نی مشخص شد. خداوند لطفش رو در حق من تموم کرد و نی نی ما دختره . نوشته شده در یکشنبه شانزدهم آذر 1393ساعت 8 توسط بانو. الهی به حق فرشته پاک و معصوم توی دلم هر کسی که ارزومنده دامنش رو سبز بفرما. نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم مهر 1393ساعت 11 توسط بانو. ای افتاب خوبان می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت. اومدم بیرون خدا رو شکر کردم بابت عنایتش . همون موقع زنگ زدم به همس.

روزهای زندگی یک ک م ا ل گ ر ا. با عرض سلام خدمت دوستان عزیزم. ولی انگار خیلی از دوستان هم مثل من دیگه حال و حوصله یا وقت نوشتن ندارن. خب یک خبر بدم که حامله هستم. شش ماه را پشت سر گذاشتم. تازه رفتم تو هفت ماهگی. دیگه هم وقتی میرم روی ترازو دیگه چشمهایم گرد نمیشه. ماشاالله این عدد همچین بالا میره که دیگه من را تسلیم کرده. یک عددهایی میبینی که در حالت عادی اصلا فکرش را نمیکردی که خودت هم این قدر تپل مپل بشی.